پیش از روزی، که خاک قالبم گل ساختند


بهر سلطان خیالت کشور دل ساختند

صدهزاران آفرین بر کلک نقاشان صنع


کز گل و آب این چنین شکل و شمایل ساختند

خوب رویان را جفا دادند و استغنا و ناز


بر گرفتاران، به غایت، کار مشکل ساختند

کار ما این بود کز خوبان نگه داریم دل


عاقبت ما را ز کار خویش غافل ساختند

آه! ازین حسرت که هر جا خواستم بینم رخش


پیش چشم من هزاران پرده حایل ساختند

می تپم، نی مرده و نی زنده، بر خاک درش


همچو آن مرغی که او را نیم بسمل ساختند

منظر عیش هلالی از فلک بگذشته بود


خیل اندوه تو با خاکش مقابل ساختند